كاربرد «ظنّ» در عقايد و احكام

 

يعقوب جعفرى

 

«ظنّ»يك حالت نفسانى است كه در انسان حاصل مى‏شود و طبق آن به حقانيت و وقوع يك چيز اعتقاد پيدا مى‏كند، منتها اين اعتقاد، قطعى و يقينى نيست بلكه فقط به صورت احتمال قوى و ترجيح يكى از دو طرف قضيه است به گونه‏اى كه احتمال خلاف هم داده مى‏شود.

مفاهيمى كه در برابر ظنّ قرار دارند عبارتند از: علم، شك و وهم. بنابراين، ادراك انسانى به يكى از اين چهار حالت صورت مى‏گيرد علم، كه در آن احتمال خلاف داده نمى‏شود، ظن كه احتمال خلاف در آن ضعيف است، شك كه هر دو طرف قضيه در آن مساوى است و هيچ طرفى ترجيح داده نمى‏شود و بالاخره وهم كه احتمال خلاف در آن قوى است، البته هر كدام از اين چهار مفهوم نيز براى خود مراتبى دارند، حتى علم و يقين هم مراتبى در شدّت و ضعف دارد.

بدون شك، علم و يقين بهترين و محكمترين راه شناخت است و كسى جز سوفسطائيان در درستى آن ترديد نكرده‏است. شكّ و وهم نيز نمى‏توانند در طريق شناخت قرار بگيرند. آنچه مورد بحث است اين است كه آيا مى‏توان از ظنّ در راه درك حقيقت استفاده كرد؟ براى تحقيق در اين مسئله بايد موارد كاربرد ظنّ را مشخص كرد و آنگاه درستى يا نادرستى استفاده از ظنّ را به دست آورد.

كاربرد ظنّ در عقايد

قبلاً بگوييم كه همه متفكران معتقدند كه براى انسان از آن جهت كه قدرت تشخيص و شناخت و درك دارد، انديشه درباره جهان و آفريدگار جهان و تحقيق در اديان لازم است و لزوم آن از طريق عقل است؛ هرچند كه اهل سنت لزوم شناخت را شرعى مى‏دانند و آن را با آياتى از قرآن كه امر به نظر مى‏كند اثبات مى‏كنند،(1) بسيارى از محققان، نظر را نخستين واجب مى‏دانند و بعضى‏ها معرفت و شناخت و بعضى‏ها قصد به نظر را نخستين واجب قلمداد مى‏كنند، ولى همان‏گونه كه فخررازى اشاره مى‏كند، اين يك اختلاف لفظى است و اين اقوال به همديگر نزديك هستند.(2) و از امام الحرمين نقل شده كه مى‏گفت نخستين واجب، شك است.(3) اين سخن قابل مقايسه با شك دستورى دكارت است.

اكنون كه شناخت و نظر لازم است، بايد ديد كه از چه طريقى به شناخت درست مى‏توان دست يافت؟ آيا فقط با استدلالات عقلى مى‏توان به چنين هدفى رسيد يا راههاى ديگرى هم وجود دارد؟ بيشتر دانشمندان اسلامى راه رسيدن به اعتقادات درست در اصول دين را منحصر به استدلالات عقلى كرده‏اند و هر مسلمانى را موظف دانسته‏اند كه اعتقادات خود را از طريق عقل و استدلال به دست آورد و تقليد در اصول دين را جايز ندانسته‏اند. علامه حلى در اين مسئله ادعاى اجماع كرده و اظهار داشته است كه تمام علما معتقدند كه شناخت توحيد و نبوت و معاد بايد از روى دليل باشد و نه تقليد.(4)

با اين وجود، شيخ انصارى از بعضى از محققان نقل كرده كه آنها در تحصيل عقايد، علم را معتبر دانسته‏اند اگر چه از راه


1 - معتزله و شيعه لزوم نظر را عقلى و اشاعره و اهل حديث آن را شرعى مى‏دانند. رجوع شود به: علامه حلى، مناهج اليقين، ص 190.

2 - فخررازى، محصل افكار المتقدمين و المتاخرين، ص 65.

3 - خواجه نصير طوسى، تلخيص المحصل، ص 66.

4 - علامه حلى، باب حادى عشر، ص 3.

(1)


تقليد باشد و از كسانى مانند محقق طوسى و محقق اردبيلى و چندتن ديگر نقل كرده كه آنها در تحصيل عقايد، ظنّ مطلق را كافى دانسته‏اند و از اخباريها نقل كرده كه آنها ظن مستفاد از اخبار را معتبر دانسته‏اند و از شيخ بهايى نقل كرده كه او ظنّ مستفاد از استدلال را كافى دانسته است.(1)

همچنين بعضى از عرفا راه رسيدن به اعتقاد صحيح را الهام و اشراق مى‏دانند كه از طريق تهذيب نفس حاصل مى‏شود و ملاصدرا در حكمت متعاليه تلفيقى از استدلالات عقلى و الهام و كشف را پيشنهاد مى‏كند.(2)

شيخ انصارى ضمن مطلوب دانستن استنباط اعتقادات از ادله عقلى، لزوم آن را در اعتبار اسلام و ايمان بى‏دليل مى‏خواند و با استناد به اخبار بسيارى كه در تفسير اسلام و ايمان آمده، سخن كسانى را كه استدلال در اصول دين را لازم مى‏دانند رد مى‏كند و اظهار مى‏دارد كه در صدق اسلام و ايمان، بيشتر از اعتقاد به توحيد و نبوت و راستگويى پيامبر در آنچه مى‏گويد، لازم نيست.(3)

ما تصور مى‏كنيم كه اصرار بر اينكه اعتقادات بايد به صورت يقينى، آن هم از طريق استدلالات عقلى باشد، اصرار بى‏موردى است؛ زيرا چنين چيزى براى بسيارى از مردم امكان ندارد و لازمه اين سخن نفى مسلمان بودن اكثريت قاطع مسلمانهاست و نوع مردم، اعتقادات خود را از پدران و مادران يا علماى محل خود و به صورت تقليدى اخذ كرده‏اند و براى آنان كسب عقايد از راه استدلال، آن هم از نوع استدلالهايى كه در كتب كلامى آمده امكان پذير نيست.

به نظر ما حصول ظنّ اطمينانى در اصول دين هر چند كه از راه تقليد از پدران و علما باشد درمسلمان بودن شخص كافى است و البته هر مسلمانى بايد در تحكيم مبانى اعتقادى خود كوشش كند. اين را هم مى‏دانيم كه استدلالات عقلى هميشه علم‏آور نيست بلكه در بسيارى از موارد ظنّ‏آور است و دليل آن اختلافات بسيارى است كه در علم كلام وجود دارد.

مهم اين است كه انسان اعتقادات درستى داشته باشد، حتى اگر از طريق ظنّ اطمينانى و تقليد از ديگران باشد. در مقابل آن اگر كسى از طريق استدلال عقلى به يك عقيده باطل برسد، اگر چه معذور است ولى به هرحال به حقيقت نرسيده است.

اين يك روش معمول در ميان عقلاى عالم است كه در هر موردى به متخصص و كارشناس مراجعه مى‏كنند و سخن آنها را با اطمينان مى پذيرند بدون آنكه وارد استدلالهاى تخصصى بشوند. از نظر قرآن كريم نيز در هر موردى كه انسان چيزى را نمى‏داند بايد به كسى كه مى‏داند مراجعه كند و ميان اصول و فروع فرقى نگذاشته است:

فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون(نحل/43)

از آگاهان بپرسيد اگر نمى‏دانيد.

البته تقليد از نادانان و گمراهان نكوهيده است و باعث گمراهى انسان مى‏شود و اين همان تقليدى است كه مشركان از پدران گمراه خود مى‏كردند و در قرآن كريم كار آنها محكوم شده است:

واذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللّه‏ قالوا بل نتّبع ما الفينا عليه آباءنا اولو كان آباؤهم لايعقلون شيئا و لايهتدون(بقره/170)

و چون به آنان گفته مى‏شود كه از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد، مى‏گويند: بلكه از آنچه پدرانمان را بر آن يافته‏ايم پيروى مى‏كنيم. آيا حتى اگر پدرانشان چيزى نينديشند و هدايت نشوند (باز از آنها پيروى مى‏كنند؟)


1 - شيخ انصارى، الرسائل، چاپ سنگى، ص 169.

2 - تفصيل بيشتر اين مطلب را در كتاب: مسلمانان در بستر تاريخ، ص 121 به بعد تأليف اينجانب مطالعه فرماييد.

3 - الرسائل، ص 171.

(2)


توجه كنيم كه در اين آيه، تقليد از پدرانى كه گمراه و نا آگاه بودند، آن هم در برابر دعوت پيامبر، مورد انتقاد قرار گرفته و اگر از اين آيه مفهوم گيرى كنيم، تقليد از پدرانى كه خود هدايت يافته و آگاه هستند، مورد نكوهش نيست.

اگر با مراجعه به آگاهان و دانايان و هدايت يافتگان، براى انسان يقين يا ظنّ اطمينانى حاصل شود، در حقيقت‏يابى كافى است و اين همان شيوه‏اى است كه اصحاب پيامبر و اصحاب ائمه داشتند و مورد پذيرش آن بزرگواران بود و در روايتهاى بسيارى شهادت به توحيد و نبوت و حقانيت آنچه پيامبر آورده و التزام عملى به احكام اسلام در نجات يافتن شخص كافى دانسته شده و از ذكر استدلالهاى عقلى خبرى نيست. به اين روايت توجه كنيد:

عن عيسى بن السّيرى قال قلت لابى‏عبداللّه‏ (ع): حدّثنى عمّا بُنيت عليه دعائم الاسلام التى اذا اخذت بها زكى عملى و لم يضرّنى جهل ما جهلت بعده. فقال: شهادة ان لااله‏الااللّه‏ و ان محمدا رسول اللّه‏ و الاقرار بما جاء من عنداللّه‏ و حق فى الاموال الزكوة و الولاية التى امر اللّه‏ بها ولاية آل محمد (ص) ...(1)

عيسى بن السيرى مى‏گويد: به امام صادق (ع) گفتم: مرا خبر بده از آنچه ستونهاى اسلام بر آن بنا نهاده شده است، همان چيزهايى كه اگر آنها را اخذ كردم، عملم پاك مى‏شود و ندانستن چيزهايى كه غير از آنهاست بر من ضررى نمى‏رساند. پس فرمود: گواهى به اينكه معبودى جز اللّه‏ نيست و اينكه محمد (ص) فرستاده خداست و اعتراف به آنچه پيامبر از جانب خدا آورده و به حقى كه در اموال است كه همان زكات مى‏باشد و به ولايت كه خدا به آن دستور داده و آن ولايت آل محمد (ص) است...

البته اين حداقل آن چيزى است كه يك مسلمان بايد داشته باشد و در عين حال هر مسلمانى وظيفه دارد كه در جهت تقويت مبانى ايمانى خود كوشش كند و از استدلالهاى عقلى هم بهره گيرد و بينش خود را بالا ببرد و آماده پاسخ‏گويى به هر گونه سؤال و ايرادى باشد همان‏گونه كه در قرآن كريم و روايات ائمه استدلالهاى عقلى فراوانى در اصول اعتقادات شده است.

با توجه به مجموع آنچه گفته شد، كاربرد ظنّ در حوزه عقايد، در صورتى كه اطمينان‏آور باشد اشكالى ندارد و ايمان اكثريت قاطع مسلمانان بر همان استوار است و نمى‏توان اين خيل عظيم را از اسلام جدا كرد.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه در قرآن كريم از پيروى كردن از ظنّ انتقاد شده و قرآن از آن نهى كرده و به پيروى از علم فرمان داده است، مطالبى كه در بالا گفته شد چگونه با اين آيات سازگار است؟

ما نخست برخى از آن آيات را مى‏آوريم، آنگاه پاسخ اين پرسش را خواهيم داد:

و ما يتّبع اكثرهم الاظنّا ان الظنّ لايغنى من الحق شيئا(يونس/36)

و بيشتر آنان تنها از ظنّ پيروى مى‏كنند، همانا ظنّ درباره حق هرگز سودى ندهد.

يا ايها الذين آمنوا اجتنبوا كثيرا من الظنّ انّ بعض الظنّ اثم(حجرات/12)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از بسيارى از ظنّها دورى كنيد كه بعضى از ظنّها گناه است.

ولاتقف ماليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كلّ اولئك كان عنه مسؤولا(اسراء/36)

و از چيزى كه به آن علم ندارى پيروى مكن همانا گوش و چشم و دل از همه اينها پرسيده خواهد شد.

بايد دانست كه واژه ظنّ در قرآن به معانى گوناگونى استعمال شده است. گاهى ظنّ به معناى علم و يقين آمده، مانند:

فامّا من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقرؤا كتابيه انّى ظننت انى ملاق حسابيه(حاقّه 19-20)

پس كسى كه پرونده او به دست راستش داده شود مى‏گويد بياييد پرونده مرا بخوانيد همانا من يقين داشتم كه با


1 - اصول كافى، ج 2، ص 21.

(3)


حساب و كتاب خود روبرو خواهم شد.

الذين يظنّون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون(بقره/46)

(خاشعان) كسانى هستند كه يقين دارند كه پروردگارشان را ملاقات خواهند كرد و به سوى او باز مى‏گردند.

در اين دو آيه و چند آيه ديگر «ظنّ» به معناى علم و يقين است.

گاهى هم ظنّ به معنايى كه ميان مردم معمول است يعنى درجه‏اى پايين‏تر از علم و بالاتر از شك يعنى احتمال قوى آمده، مانند:

و قال الذى ظنّ انه ناج منهما اذكرنى عند ربك(يوسف/42)

و به كسى كه مى‏پنداشت نجات پيدا خواهد كرد گفت: مرا نزد اربابت ياد كن.

ان نظنّ الاّ ظنّا و ما نحن بمستيقنين (جاثيه/32)

ما فقط مى‏پنداريم و ما يقين نداريم.

گاهى هم ظنّ به معناى وهم آمده كه درجه‏اى پايين‏تر از شك است و به مجرد احتمال هرچند كه ضعيف باشد اطلاق شده است، مانند:

ان يتبعون الا الظن و ان هم الايخرصون(انعام/116)

آنان پيروى نمى‏كنند مگر از ظنّ و آنان فقط تخمين مى‏زنند.

در اين آيه ظنّ آنها در رديف تخمين زدن آمده و تخمين و تخريص همان وهم و گمان است.

الايظنّ اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم(مطففين/4)

آيا اينان گمان نمى‏كنند كه براى روزى بزرگ برانگيخته خواهند شد؟

در اين آيه منظور اين است كه آيا اينها حتى احتمال نمى‏دهند كه قيامتى خواهد بود و آنان زنده خواهند شد كه اگر فقط احتمال بدهند بايد از باب دفع ضرر احتمالى خود را آماده كنند.

حال مى‏گوييم: در آياتى كه در آنها از پيروى از ظنّ نهى شده منظور از آن، ظن غير عقلايى و مجرد احتمال و گمان و وهم است و اين آيات در مقام انتقاد از كار مشركان است كه بتها را شريك خدا قرار مى‏دادند و براى حقانيت آنها دليل عقلايى نداشتند و فقط از يك نوع وهم و خيال پيروى مى‏كردند. اساسا اگر آنها به اين عقيده سخيف علم هم داشتند باز بى‏ارزش بود و جهل مركب بود. قرآن از درك نادرست آنها حتى اگر به صورت علم باشد انتقاد مى‏كند:

ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضلّ عن سبيله(نجم/30)

اين منتهاى علم آنان است، همانا پروردگارت به كسى كه از راه او گمراه شده، داناتر است.

درمورد آيه‏اى كه دستور مى‏دهد از چيزى كه به آن علم ندارى پيروى نكن (ولاتقف ماليس لك به علم) بايد دانست كه اين آيه در سياق و رديف آياتى آمده كه مربوط به توصيه‏هاى اخلاقى است و در آيات قبل از آن، از زنا و قتل نفس و خوردن مال يتيم و كم فروشى نهى شده و به وفاى به عهد فرمان داده شده آنگاه اين موضوع مطرح شده كه از چيزى كه به آن علم ندارى پيروى نكن و در آيه بعدى هم از راه رفتن با تكبر نهى شده است.

بنابراين آيه مربوط به امور اجتماعى و اخلاقى است و ربطى به اعتقادات ندارد. بخصوص اينكه در دنباله همين آيه آمده كه گوش و چشم و دل، هر يك در كار خود مسئولند و اين مى‏رساند كه منظور آيه اين است كه درباره مردم گمان بد نبريد و به مجرد احتمال، هر چند كه قوى باشد، نبايد كسى را متهم كرد و اصل بر برائت است.

به هر حال به نظر مى‏رسد كه قرآن از داشتن ظنّ اطمينانى در مسائل اعتقادى در صورتى كه درست و مطابق با حقيقت باشد نهى نمى‏كند و اساسا همان‏گونه كه پيشتر گفتيم، نوع مردم از اينكه از روى دليل به اعتقادات خود يقين حاصل

(4)


كنند ناتوان هستند.

كاربرد «ظنّ» در احكام

در مورد حجيت ظنّ در فروع دين و احكام فقهى، بحثهاى مفصلى شده است و بخصوص شيخ انصارى در فرائد الاصول (الرسائل) به طور بسيار مشروح در اين باره بحث كرده است.

غالب فقهاى ما ظنّ مطلق را در به دست آوردن حكم شرعى كافى نمى‏دانند و اصل بر عدم حجيت ظنّ در احكام است ولى بعضى‏ها ظنّ مجتهد را حجت مى‏دانند چون عمل به آن، ضرر احتمالى را دفع مى‏كند و اساسا در زمان ما راه علم بسته شده و كسى نمى‏تواند احكام الهى را به طور قطع به دست آورد و اين همان چيزى است كه در علم اصول به آن «دليل انسداد» مى‏گويند.

اگر هم ظن را در احكام حجت ندانيم باز مواردى وجود دارد كه از آن استثنا شده است و با وجود اينكه ظنّ‏آور هستند، فقها آنها را حجت مى‏دانند. اين موارد عبارتند از ظواهر قرآن و اجماع و خبر واحد و بعضى از فقهاى اهل سنت «قياس» را هم از آنها دانسته‏اند. البته روى اين موارد بحثهاى بسيار مفصلى شده كه ما وارد آن نمى‏شويم.

مطلب ديگرى كه در اينجا تذكر مى‏دهيم اين است كه گروهى از فقها كه مشرب اخبارى دارند ظنّ حاصل از روايات را بر قطع حاصل از مقدمات عقلى مقدم مى‏دارند و آن را حجت مى‏دانند ولى چنين قطعى را حجت نمى‏دانند.

محمد امين استرآبادى يكى از بزرگان اخبارى در كتاب معروف خود «الفوائد المدنيّة» در بحث انحصار دليل به شنيدن از ائمه اطهار(ع) پس از ذكر مقدمه‏اى مى‏گويد: اگر به كلام ائمه معصومين (ع) تمسك بجوييم از خطا مصون خواهيم ماند و اگر به غير آنها تمسك كنيم، مصون از خطا نخواهيم بود.(1)

شيخ يوسف بحرانى يكى ديگر از اخباريها مى‏گويد: اخبار متواتره دلالت دارند كه شريعت توقيفى است و عقل نمى‏تواند در استنباط احكام شرع دخالت كند.(2)

شيخ انصارى در بحث گسترده‏اى شبهات اخباريها را نقل و سپس آنها را ردّ مى‏كند و روشن مى‏سازد كه قطع از هر طريقى حاصل شود حجت است و نمى‏توان عقل را به كنار گذاشت و اين خود شرع است كه به عقل حجيت داده، منتها اين در صورتى است كه حكم شرعى از كتاب و سنت به دست نيايد.(3) البته بعضى از محققان گفته‏اند: تاكنون اتفاق نيفتاده كه در فقه، منحصرا از دليل عقلى استفاده شود بلكه تمام مسائل فقهى از طريق قرآن و سنت بيان شده و براى نمونه موردى پيدا نمى‏شود كه در آن به عقل مجرد استناد شود.(4)

 


1 - استرآبادى، الفوائدالمدنيّة، ص 129.

2 - بحرانى، الحدائق الناضره، ج 1، ص 132.

3 - رجوع شود به: فرائد الاصول، ص 8 به بعد.

4 - سيد محمد باقر صدر، الفتاوى الواضحه، ج 1، ص 98.

(5)