نقد بر نقد
درباره آيه كريمه «و ان كان مكرهم
لتزول منه الجبال»
يعقوب
جعفرى
در شماره هشتم مجله ترجمان وحى
مقالهاى تحت عنوان (بحثى پيرامون معناى «ان» در آيه «وان كان مكرهم لتزول منه الجبال»)
به قلم اين حقير چاپ شد كه در آن روشن ساختيم كه «ان» در اين آيه براى نفى است،
هرچند كه بسيارى از مترجمان فارسى قرآن كريم آن را اثبات انگاشتهاند.
پس از مدتى، مقالهاى از
دانشمند فرزانه جناب آقاى خرمشاهى به دفتر مجله رسيد كه آن مقاله را مورد نقد و بررسى
قرار داده بودند كه در شماره 12 مجله چاپ شد. اينك درباره آن نقد تذكراتى را ارائه
مىدهم به اميد آنكه به روشن شدن حقيقت كمك كند.
ايشان در بخش نخست مقاله،
حدود سه صفحه راجع به قرائتهاى ديگر كه با شرطيه بودن «ان» و مثبت بودن جمله
سازگارتر است سخن گفته و نقل اقوال كردهاند كه به نظر من بحث زايدى است و
فايدهاى براى موضوع مورد اختلاف ندارد، زيرا قطعاً ايشان قبول دارند كه بحث در
اين آيه بنابر قرائت معروف (قرائت حفص به نقل از عاصم بن ابىالنجود) است كه
قرآنهاى موجود در شرق اسلامى و از جمله در كشور ما بر اساس آن كتابت شده است، و
اگر هدف ايشان فقط افزودن بر معلومات خواننده باشد باز احتياجى به اين بخش نبود،
چون در آن مقاله به قرائتهاى ديگر اشاره كردهام و تكرار آن براى كسى كه اين دو
مقاله را مىخواند لزومى نداشت. بحث بايد پيرامون اين موضوع باشد كه آيا «ان» در
قرائت معروف معناى نفى مىدهد همان گونه كه بنده بر آن تأكيد كردهام، و يا معناى
مثبت مىدهد چنان كه نظر آقاى خرمشاهى است؟
همچنين ايشان در بخش
پايانى مقاله گفتهاند: «ايشان (يعنى بنده) در ميان همه ترجمههاى فارسى قديم و
جديد چهار قول موافق نظرگاه خود بيشتر نيافتهاند، حتى اگر بيشتر از چهار مورد
باشد، در مقابل نزديك به چهل مورد كه مخالف نظرگاه و برداشت ايشان و موافق نظرگاه
و برداشت بنده و همفكران بنده است، رنگ و رمقى ندارد.»
شگفتا از اين سخن! وقتى
بنده در آن مقاله به روشنى و وضوح تأكيد كردهام كه بيشتر ترجمههاى فارسى «ان» را
در آيه مزبور مثبت گرفتهاند و گفتهام: «اكثريت قريب به اتفاق مترجمان، «ان» را
بر خلاف نظر اكثر مفسران و ادبا وصليه گرفته و آن را به صورت جمله مثبت ترجمه
كردهاند و البته برخى هم آن را نافيه گرفتهاند»(1) ايشان چه چيزى را
مىخواهند اثبات كنند جز اينكه شواهد بيشترى برآنچه ما گفتهايم بياورند. رنجى كه
ايشان برخود هموار كرده و حدود چهل ترجمه فارسى را بررسى نمودهاند ـ كه كار سختى
است ـ چه سودى براى ايشان دارد؟ فقط بايد بگوييم: ان شاء اللّه مأجور خواهند بود!
اگر ايشان به جاى 40 ترجمه از 400 ترجمه هم ياد مىكردند، در اصل مطلب تأثيرى
نداشت و اساساً ما در صدد رأىگيرى، آن هم به شيوه يك نفر يك رأى نيستيم.
در همين جا پاسخ اين
فرمايش ايشان نيز روشن مىشود كه گفتهاند: «عدهاى از مفسران... قول ايشان (يعنى
بنده) را تأييد مىكنند كه جاى شگفتى است كه چرا به آنها
1. ترجمان وحى،
شماره 8، ص 8، سطر 15.
(24)
پيش از نقل اقوال، چند
نكته را تذكر مىدهم:
1.
لازم است در نقل عبارت ديگران كمال انصاف را رعايت كنيم و چنين نباشد كه عبارت را
ناقص و يا به گونهاى نقل كنيم كه خواننده گمان كند كه مؤيد ماست در حالى كه چنين
نيست.
ايشان در تأييد نظر خود
واينكه «ان» در آيه شريفه معناى مثبت مىدهد، عبارتى از مكى بن ابىطالب نقل
مىكنند كه او «ان» را در قرائت كسائى كه قرائت غير معروف است مثبت گرفته است، آن
گاه پس از نقل عبارت مكى بن ابىطالب در اين باره، ادامه مىدهند كه: «سپس قرائت
مشهور و شرح بيان آن را مىآورد».(1) هر كس اين جملات را بخواند چنين
برداشت مىكند كه مكى بن ابىطالب مؤيد نظر آقاى خرمشاهى است، در حالى كه مكى بن
ابىطالب فقط در قرائت كسائى آن را مثبت گرفته ولى در قرائت مشهور كه مورد بحث
ماست گفته است: «حجت كسى كه لام اول را مكسور و لام دوم را مفتوح خوانده (لِتزولَ)
اين است كه «ان» را به معناى «ما» ولام اول را لام نفى گرفته چون بعد از نفى واقع
شده است و تقدير چنين است: «و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال»، مانند: «ما كان
اللّه ليذر المؤمنين» و معناى اين قرائت كوچك شمردن و تحقير مكر آنهاست.(2)
روشن است كه مكى بن
ابىطالب در قرائت مشهور با قاطعيت جمله را منفى گرفته و حتى نقل خلاف هم نكرده
است. ايشان همچنين عباراتى از ابوالبقاء عكبرى نقل كردهاند كه خواننده اگر دقت
نكند خيال مىكند كه مؤيد نظر ايشان است در حالى كه چنين نيست و عكبرى در معناى
آيه دو وجه ذكر مىكند؛ يكى اينكه «ان» براى نفى است و ديگر اينكه «ان» براى اثبات
است، و جالب اينكه وجه اول را جلوتر از وجه دوم ذكر مىكند كه نوعى اظهار تمايل به
آن است.
2. ايشان در مقاله خود پس
از نقل قول ابنهشام كه «ان» را به معناى تأكيد و مثبت معنى كرده است، راجع به
بنده نوشتهاند: «به گمانم اگر اين قول را و قول زمخشرى را كه از بزرگان و ائمه
ادب بودهاند، ديده بودند، يا اصلاً مقالهشان را نمىنوشتند يا تغيير عقيده
مىدادند».(3) بايد عرض كنم كه اين سخن از بزرگوارى مانند آقاى خرمشاهى
بعيد است، زيرا به طورى كه در آن مقاله آوردهام و در پايان اين مقاله هم به تفصيل
خواهم آورد، اكثريت بزرگان تفسير و ادب «ان» را نافيه گرفتهاند. آيا به خاطر سخن
اين دو تن مىبايد آن مقاله را اصلاً نمىنوشتم و يا تغيير عقيده مىدادم؟
در اينجا براى اطلاع آقاى
خرمشاهى و به عنوان يك فايده، دو مطلب را درباره اين دو نفر (ابنهشام و زمخشرى)
نقل مىكنم، بى آنكه هدف من كاستن از شأن آنان باشد؛ فقط هدف اين است كه بگويم
نبايد در شخصيت افراد ذوب شد.
در مورد ابنهشام كه اين
همه مورد تمجيد و تجليل آقاى خرمشاهى قرار گرفته، عرض مىكنم او كسى است كه بسيارى
از مطالب باب اول مغنى را كه قسمت اساسى كتاب
اوست از كتاب الجنى الدانى فى حروف المعانى، اثر حسن بن قاسم المرادى
گرفته بى آنكه به آن اشارهاى داشته باشد. طبق بررسيهاى محققانِ كتاب الجنى الدانى،
ميان مغنى
و اين كتاب، در تقسيم معانى ادوات و شواهد و مذاهب و توجيهات نحوى و معنوى و
استدراكات، تشابه آشكارى وجود دارد و در موارد بسيارى عبارات و جملهها و مفردات
يكى هستند، و از آنجا كه ابنهشام مغنى را در سال 756 نوشته و
مرادى در سال 749 درگذشته است، بايد ابنهشام از كتاب مرادى اخذ كرده باشد. اين
1. ترجمان وحى،
شماره 12، ص 21.
2.
مكى بن ابى طالب، الكشف عن وجوه القراءات السبع، ج 2: ص 28.
3. ترجمان وحى،
شماره 12، ص 22.
(25)
در مورد زمخشرى هم بايد
گفت: در عين حال كه تفسير او مشحون از نكات تفسيرى جالبى است، ابوحيان غرناطى،
استاد مسلم ادب عربى، در تفسير خود البحرالمحيط
در موارد بسيارى نظرات نحوى او را رد كرده و در جايى او را يك عجمى كه در نحو ضعيف
بوده معرفى مىكند.(2)
3.
ايشان در تأييد نظر خود به چند بيت از مثنوى استشهاد كردهاند كه آيه مورد بحث در
آنجا به صورت مثبت معنى شده است. ايشان پيش از نقل اين چند بيت و پس از نقل آن، از
ملا جلال الدين مولوى تعريف و تمجيد كرده و مثنوى او را در حكم تفسير قرآن دانسته
و از تأثير و نفوذ آيات قرآنى در مثنوى سخن گفته و چنين تتميم فايده كردهاند كه
شارحان مثنوى هم در مثبت گرفتن «ان» در اين آيه از ايشان پيروى نمودهاند.
بايد عرض كنم كه در
ژرفانديشى و نكتهسنجى ملاى رومى ترديدى نيست، ولى ايشان را نمىتوان در تفسير
آيات قرآنى صاحبنظر دانست؛ و اينكه وى از مفاهيم قرآنى تأثير پذيرفته است او را
از ديگر شاعران بزرگ ادب فارسى متمايز نمىسازد، زيرا چيرگى ادبيات عرب و فرهنگ
قرآنى بر ادبيات فارسى باعث شده است كه اكثر شاعران و فارسىنويسان، بهخصوص در
زمانهاى پيشين، از آيات قرآنى تأثير بپذيرند و مفاهيم قرآنى را در اشعار خود
بياورند. البته چون مثنوى متنى مفصل است، طبعاً اين تأثيرپذيرى در آن بيشتر است
وگرنه سعدى، حافظ(3)، سنايى، عطار، نظامى و ديگران نيز تحت تأثير
مفاهيم قرآنى و حديثى بودهاند،(4) ولى نمىتوان آنها را از جمله
صاحبنظران در قرآن و حديث به شمار آورد.
در فهم كلام خدا، استناد
به اشعار شاعران را نمىتوان يك كار تحقيقى و علمى دانست. من در اينجا بىآنكه
بخواهم از منزلت والاى ملاجلال الدين رومى در شعر و ادب و عرفان بكاهم، تأكيد
مىكنم كه برخى از مترجمان معاصر قرآن از جمله خود آقاى خرمشاهى در درك معانى
قرآنى قوىتر از او هستند ؛ چيزى كه هست گذشتزمان، پيشينيان را در هالهاى از
قداست قرار داده است كه هرچه از ما فاصله بيشترى داشته باشند حريمشان محترمتر مىشود.
4. در قرآن كريم، مكر
كافران همواره كوچك شمرده شده و در آيات متعددى مكر آنان با مكر خداوند مقايسه
گرديده و مسلم است كه مكر آنان در برابر مكر خدا بسيار حقير است و خداوند خود را
«خير الماكرين» معرفى كرده است:
«ومكروا و مكراللّه و
اللّه خير الماكرين»(5) (آل عمران، 54) [آنان مكر كردند و خدا نيز
مكر كرد، و خدا بهترين مكركنندگان است]. البته مىدانيم كه
منظور از مكر خدا چارهسازى و مقابله با مكر آنان است.
در آيه ديگر از ناآگاهى
اين مكركنندگان خبر مىدهد:
«ومكروا مكراً و مكرنا
مكراً و هم لايشعرون» (نمل، 50)(6) [آنان مكرى كردند و ما نيز
مكرى كرديم در حالى كه آنان درك نمىكنند].
در برخى آيات اين حقيقت
مورد تأكيد قرار گرفته است كه مكر بد به صاحب آن برمى گردد و چنين كسانى در واقع
با خود مكر مىكنند ولى نمىدانند:
«ولا يحيق المكر السيىء
الاّ باهله» (فاطر، 43) [و مكر بد جز دامن صاحبش نگيرد]، و در آيه ديگر تصريح
مىكند كه آنان كه مكر بد مىكنند مكرشان نابود مىگردد:
«والذين يمكرون السيئات
لهم عذاب شديد و مكر اولئك هو يبور» (فاطر، 10) [و
1. رجوع شود به مقدمه الجنى الدانى
توسط محققانِ كتاب: فخرالدين قباوه و محمد نديم فاضل، ص 5 ـ 6.
2. البحر المحيط،
ج 4، ص 229.
3.
اين حقير كتابى تحت عنوان مفاهيم قرآنى
در شعر حافظ در دست تأليف دارم كه
اميدوارم هرچه زودتر فرصت تكميل آن فراهم شود.
4. رجوع شود به كتاب 1050
صفحهاى گزيدهاى از تأثير قرآن بر نظم فارسى، تأليف سيد عبدالحميد
حيرت سجادى، چاپ اميركبير، 1371.
5. نظير: انفال، 30.
6. نظير: انعام، 123.
(26)
همچنين در آيه 30 از سوره
انفال از مكر مشركان مكه درباره پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم كه
مىخواستند او را زندانى كنند و يا بكشند و يا از مكه بيرون كنند و نيز از تباه
شدن اين مكر بهوسيله مكر متقابل خدا خبر مىدهد.(1)
از بررسى مجموع آياتى كه
درباره مكر كافران و مكر متقابل خداوند آورديم، اين حقيقت رخ مىنمايد كه خداوند
همواره مكر كافران را ضعيف جلوه مىدهد، و هدف از آن بالا بردن روحيه پيامبر اسلام
صلىاللهعليهوآلهوسلم و مسلمانان است. در آيه مورد بحث نيز نافيه گرفتن «ان»
با هدف ياد شده سازگارتر است.
اما در مورد آيه شريفه «و
مكروا مكراً كبّاراً» (نوح، 22) و «انّ كيدكنّ عظيم» (يوسف، 28) بايد گفت كه اولى
سخن نوح و دومى سخن عزيز مصر است كه خداوند آنها را نقل مىكند و هيچ كدام سخن
خداوند نيست. بنابراين نمىتوان دو آيه را شاهدى براى مانحن فيه گرفت.
5. آقاى خرمشاهى در مقاله
خود فصل مشبعى را از امدادهاى غيبى خداوند به پيامبر در برابر نيرنگ كافران آورده
و آن را دليلى بر بزرگ بودن مكر كافران دانستهاند. ما تصور مىكنيم كه اين موضوع
نه تنها بر آن مدّعا دلالت ندارد، بلكه از بابِ نشان دادن مكر خداوند در برابر مكر
كافران و در نتيجه كوچك جلوه دادن آن است، تا پيامبر بداند كه همواره تحت حمايت
خداوند است و مكر كافران تأثيرى در او ندارد. حتى خداوند در قرآن برخى از
داستانهاى پيامبران پيشين و توطئهها و نيرنگهايى را كه قومشان در برابر آنها
داشتند و نيز پيروزى نهايى پيامبران را با هدف تسلاى خاطر و آرامش دل و كاستن از
نگرانيهاى پيامبر اسلام بيان كرده است: «و كلاّ نقصّ عليك من أنباء الرسل ما نثبّت
به فؤادك» (هود، 120) [و
هر يك از سرگذشتهاى پيامبران را كه بر تو حكايت مىكنيم، چيزى است كه دل تو را با
آن آرامش مىدهيم].
6. نكته آخر اينكه از نظر
قواعد نحوى، مكسور بودن لام اول در «لتزول» قرينه خوبى بر نافيه بودن «ان» است، چون
در آن صورت لام براى جحد خواهد بود، و مىدانيم كه لام جحد معمولاً پس از فعل
«كان» قرار مىگيرد، و اگر اين لام را لام جحد نگيريم مناسبترين معنى در اينجا آن
است كه لام را لام تعليل يا (كى) و يا لام عاقبت بگيريم، در حالى كه طبق قاعده،
لام كى و لام عاقبت بعد از تمام شدن جمله مىآيد، مانند: «فاليوم ننجّيك ببدنك
لتكون لمن خلفك آية» (يونس، 92). در اينجا لام براى تعليل است. براى لام عاقبت نيز
اين آيه را مىتوان مثال زد: «فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوّا و حزنا» (قصص، 8)
و از اين موارد بسيار است كه در همه جا لام پس از تمام شدن جمله آمده، در حالى كه
در آيه مورد بحث لام پيش از تمام شدن جمله و ذكر خبر «كان» آمده است.
پس از اين تذكرات، اكنون
مناسب است نظرات مفسران و ادبا را درباره «ان» در آيه كريمه «و ان كان مكرهم لتزول
منه الجبال» به طور اجمال نقل كنيم. با ملاحظه اين اقوال معلوم خواهد شد كه اكثريت
مفسران و ادبا «ان» را در قرائت معروف و متداول
1. پيشتر اشاره كرديم كه
بسيارى از شعراى ما از فرهنگ قرآنى تأثير پذيرفتهاند و اينك چند نمونه از آن را
ذكر مىكنيم. البته هدف ما استناد به شعر شاعران نيست، بلكه هدف جلب توجه آقاى
خرمشاهى است.
در مورد تأثير نكردن مكر
كافران نسبت به پيامبران:
ناكرده مكر مكيان جان محمد را زيان |
چون عنكبوتى در ميان پروانه غار آمده |
خاقانى شروانى
سحر را تأثير نبود در عصاى موسوى |
راستى درهم نوردد حيله و نيرنگ را |
صائب تبريزى
در مورد برگشتن مكر
مكاران به خودشان:
تو راستى كن و با گردش زمانه بساز |
كه مكر هم به خداوند مكر گردد باز |
سعدى
راجع به مكر خدا در برابر
مكر كافران كه گاهى با مهلت دادن به آنها همراه است، ناصر خسرو در قصيدهاى با اين
مطلع:
گنبد پيروزه گونِ پر ز مشاغل |
چند بگشته است گرد اين كره گل |
مىگويد:
بلكه ستمكش به رنج و درد بميرد |
باز ستمكار دير ماند و مقبل |
اين همه مكر است از خداى تعالى |
منشين ايمن زمكرش اى متغافل |
(27)
محمد بن جرير طبرى پس از
بيان اختلاف قرائتها مىگويد:
آنچه نزد ما درست است
قرائت (و ان كان مكرهم لتزول) با كسره لام اوّل و فتحه لام دوم است، به معناى «و
ما كان مكرهم...». طبرى قول به نافيه بودن «ان» را طى چند روايت از ابن عباس و حسن
نقل كرده است.(1)
شيخ طوسى مىگويد:
(و ان كان مكرهم...) چنين
نيست كه مكر آنان حجتهاى قرآن و آنچه را كه از دلايل نبوت نزد توست باطل كند.(2)
طبرسى مىگويد:
(و ان كان مكرهم...) يعنى
مكر آنان چنين نيست كه حجتهاى قرآن را باطل كند... و معنى اين است كه (لاتزول منه
الجبال)(3).
ابوالحسن ماوردى مىگويد:
معناى آيه چنين است: «و
ما كان مكرهم لتزول منه الجبال» و اين براى حقير شمردن مكر آنهاست.(4)
فخر رازى مىگويد:
لفظ «ان» در «و ان كان
مكرهم» به معناى «ما» و لام مكسور بعد از آن براى جحد است.(5)
ابوالمكارم حسنى مفسر
شيعى و فارسىنويس قرن هفتم مىگويد:
و ان كان اين چنين بوذ اى
ما كان مكرهم و ان بمعنى ما بوذ، نيست مكر ايشان. و لام جحد راست(6).
قرطبى مىگويد:
در آيه «و ان كان
مكرهم...»، «ان» به معناى «ما» است، يعنى «ما كان مكرهم لتزول منه الجبال» و اين
براى ضعف و سستى مكر آنان است(7).
ابن عطيه اندلسى مىگويد:
در قرائت قاريان
هفتگانه، جز كسائى، (لتزول) با كسره لام اول و فتحه لام دوم خوانده شده... و اين
بنابر آن است كه «ان» نافيه و به معناى «ما» باشد، و معناى آيه تحقير و كوچك شمردن
مكر آنان است.(8)
مكى بن ابىطالب مىگويد:
در نظر كسى كه «لتزول» را
با نصب مىخواند لام براى جحد است... و تقدير آن چنين است: «و ما كان مكرهم لتزول»
و بنا بر كوچك شمردن و تحقير مكر آنهاست.(9)
حسين بن ابىالعزّ
مىگويد:
(ان) در اين آيه بنابر
اينكه لام اول (لتزول) مكسور و لام دوم آن منصوب باشد، براى نفى است... و لام براى
جحد است مانند آيه (وما كان اللّه ليعذّبهم) و منظور اين است كه مكر آنان سستتر
و ضعيفتر از آن است كه كوهها را زايل كند، و كوهها مثلى براى امر پيامبر است.(10)
سيوطى مىگويد:
(و ان) ما (كان مكرهم)
يعنى اعتنايى به مكر آنان نيست و آنان فقط به خودشان ضرر مىرسانند.(11)
بغوى مىگويد:
1. جامع البيان،
ج 8، ص 246.
2. التبيان،
ج 6، ص 308.
3. مجمع البيان،
ج 5، ص 498.
4. النكت والعيون
(تفسير الماوردى)، ج 3، ص 143.
5. التفسير الكبير،
ج 19، ص 144.
6. دقائق التاويل و حقائق التنزيل، ص 347.
7. الجامع لأحكام القرآن، ج 9، ص 380.
8. المحرّر الوجيز،
ج 10، ص 100.
9. مشكل اعراب القرآن،
ج 1، ص 407.
10. الفريد فى اعراب القرآن المجيد، ص 175.
11. تفسير جلالين،
ص 261.
(28)
ابوالبركات نسفى مىگويد:
در آيه «و ان كان
مكرهم.... »كان تامه و ان نافيه و لام براى تأكيد آن است و نقل خلاف هم نمىكند(2).
ابوزرعه مىگويد:
بنابر قرائت غير كسائى
(يعنى قرائت مشهور) «ان» در آيه «و ان كان مكرهم» به معناى «ما» و لام براى جحد
است.(3)
ابوالبركات ابن الأنبارى
مىگويد:
«ان» در آيه «و ان كان
مكرهم» به معناى «ما» است و تقدير آن چنين است: «و ما كان مكرهم» و براى كوچك
شمردن و تحقير مكر آنان است(4)
شريف لاهيجى مىگويد:
كلمه «ان» در «و ان كان
مكرهم لتزول منه الجبال» به معناى «ما» نافيه است، اى و ما كان مكرهم...(5)
سيد عبداللّه شبّر
مىگويد:
در اين آيه «ان» نافيه و
لام براى تأكيد نفى است و معناى آيه چنين است كه مكر آنان ضعيفتر از آن است كه
كوهها را بركند، و منظور دين پيامبران و يا دين محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم
است.(6)
محمد جعفر الكرباسى
مىگويد:
در (و ان كان مكرهم) «ان»
براى نفى و كان فعل ناقص است.(7)
احمد مصطفى المراغى
مىگويد:
«و ان كان مكرهم» يعنى
«ما كان مكرهم» مكر آنان آيات و معجزات پيامبران را كه مانند كوههاى استوار است از
ميان نمىبرد، و اين براى تحقير مكر آنهاست.(8)
ابنعاشور مىگويد:
جمهور (لتزول) را با كسره
لام و نصب فعل مضارع بعد از آن خواندهاند؛ بنابراين «ان» نافيه و لام (لتزول) لام
جحود است، يعنى مكر آنان كوهها را از بين نمىبرد و اين خفيف شمردن آنهاست.(9)
محمود صافى مىگويد:
در «و ان كان مكرهم...»
ان براى نفى است، و نقل خلاف هم نكرده است.(10)
نويسندگان لجنه قرآن و
سنت مصر مىگويند:
منظور آيه اين است كه مكر
آنان به گونهاى نيست كه شريعت كه مانند كوهها ثابت است، از ميان برود.(11)
بهجت عبدالواحد مىگويد:
«و ان كان مكرهم» يعنى «و ما كان مكرهم» و «ان» نافيه است.(12)
دكتر وهبة الزحيلى
مىگويد: در آيه «لتزول منه الجبال» لام براى جحود و «ان» به معناى «ما» است و
«كان» تامّه است.(13)
اين بود برخى از نظرات
مفسران و ادبا در مورد جمله «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» كه نشان دهنده اين
است كه اكثريت مفسران آن را نافيه گرفتهاند، هرچند تعداد اندكى آن را مثبت معنى
كردهاند. البته منظور ما در اينجا مفسران واديبانى هستند كه در اين فرصت اندك و
وقت محدود به آثار آنها مراجعه كرديم، وگرنه آثار تفسيرى و ادبى ديگرى نيز هست كه
ما به آنها مراجعه نكردهايم و از آنها اطلاعى نداريم، ولى به قرينه آنچه ديديم
مىتوانيم بگوييم وضع آنها نيز بايد مشابه وضع اينها
1. معالم التنزيل
در حاشيه تفسير خازن، ج 3 ص 52.
2. تفسير النسفى،
ج 2، ص 266.
3. حجة القراءات،
ص 379.
4. البيان فى غريب اعراب القرآن، ص 61.
5. تفسير شريف لاهيجى،
ج 2، ص 648.
6. تفسير شبّر،
ص 391، چاپ اسوه.
7. اعراب القرآن،
ج 4، ص 222.
8. تفسير المراغى،
ج 5، ص 167 ـ 168.
9. التحرير و التنوير،
ج 7، ص 250.
10. الجدول فى اعراب القرآن، ج 13، ص 210.
11. المنتخب فى تفسير القرآن الكريم، ص 371.
12. الاعراب المفصل لكتاب اللّه المنزل، ج 6، ص 57.
13. التفسير المنير،
ج 13، ص 270.
(29)
در اينجا سخن را به پايان
مىبريم با اين آرزو كه موضوع مورد بحث بيشتر روشن شود و آنچه مىگوييم و
مىنويسيم از باب جدال و مراء نباشد، و از خداوند مىخواهيم كه ما را در فهم آيات
قرآنى كمك كند و به آنچه حق است رهنمون شود.
اميدوارم كه از اين بحثهاى
طلبگى، غبارى بر دل جناب خرمشاهى ننشيند و ايشان خود داورى كنند. البته اگر ايشان
را مجالى براى نوشتن مقالى ديگر در اين زمينه باشد ما را از خواندن آن ملالى
نخواهد بود و از آن استقبال خواهيم كرد.
(30)