نقد بر نقد

درباره آيه كريمه «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال»

 

يعقوب جعفرى

در شماره هشتم مجله ترجمان وحى مقاله‏اى تحت عنوان (بحثى پيرامون معناى «ان» در آيه «وان كان مكرهم لتزول منه الجبال») به قلم اين حقير چاپ شد كه در آن روشن ساختيم كه «ان» در اين آيه براى نفى است، هرچند كه بسيارى از مترجمان فارسى قرآن كريم آن را اثبات انگاشته‏اند.

پس از مدتى، مقاله‏اى از دانشمند فرزانه جناب آقاى خرمشاهى به دفتر مجله رسيد كه آن مقاله را مورد نقد و بررسى قرار داده بودند كه در شماره 12 مجله چاپ شد. اينك درباره آن نقد تذكراتى را ارائه مى‏دهم به اميد آنكه به روشن شدن حقيقت كمك كند.

ايشان در بخش نخست مقاله، حدود سه صفحه راجع به قرائتهاى ديگر كه با شرطيه بودن «ان» و مثبت بودن جمله سازگارتر است سخن گفته و نقل اقوال كرده‏اند كه به نظر من بحث زايدى است و فايده‏اى براى موضوع مورد اختلاف ندارد، زيرا قطعاً ايشان قبول دارند كه بحث در اين آيه بنابر قرائت معروف (قرائت حفص به نقل از عاصم بن ابى‏النجود) است كه قرآنهاى موجود در شرق اسلامى و از جمله در كشور ما بر اساس آن كتابت شده است، و اگر هدف ايشان فقط افزودن بر معلومات خواننده باشد باز احتياجى به اين بخش نبود، چون در آن مقاله به قرائتهاى ديگر اشاره كرده‏ام و تكرار آن براى كسى كه اين دو مقاله را مى‏خواند لزومى نداشت. بحث بايد پيرامون اين موضوع باشد كه آيا «ان» در قرائت معروف معناى نفى مى‏دهد همان گونه كه بنده بر آن تأكيد كرده‏ام، و يا معناى مثبت مى‏دهد چنان كه نظر آقاى خرمشاهى است؟

همچنين ايشان در بخش پايانى مقاله گفته‏اند: «ايشان (يعنى بنده) در ميان همه ترجمه‏هاى فارسى قديم و جديد چهار قول موافق نظرگاه خود بيشتر نيافته‏اند، حتى اگر بيشتر از چهار مورد باشد، در مقابل نزديك به چهل مورد كه مخالف نظرگاه و برداشت ايشان و موافق نظرگاه و برداشت بنده و همفكران بنده است، رنگ و رمقى ندارد.»

شگفتا از اين سخن! وقتى بنده در آن مقاله به روشنى و وضوح تأكيد كرده‏ام كه بيشتر ترجمه‏هاى فارسى «ان» را در آيه مزبور مثبت گرفته‏اند و گفته‏ام: «اكثريت قريب به اتفاق مترجمان، «ان» را بر خلاف نظر اكثر مفسران و ادبا وصليه گرفته و آن را به صورت جمله مثبت ترجمه كرده‏اند و البته برخى هم آن را نافيه گرفته‏اند»(1) ايشان چه چيزى را مى‏خواهند اثبات كنند جز اينكه شواهد بيشترى برآنچه ما گفته‏ايم بياورند. رنجى كه ايشان برخود هموار كرده و حدود چهل ترجمه فارسى را بررسى نموده‏اند ـ كه كار سختى است ـ چه سودى براى ايشان دارد؟ فقط بايد بگوييم: ان شاء اللّه‏ مأجور خواهند بود! اگر ايشان به جاى 40 ترجمه از 400 ترجمه هم ياد مى‏كردند، در اصل مطلب تأثيرى نداشت و اساساً ما در صدد رأى‏گيرى، آن هم به شيوه يك نفر يك رأى نيستيم.

در همين جا پاسخ اين فرمايش ايشان نيز روشن مى‏شود كه گفته‏اند: «عده‏اى از مفسران... قول ايشان (يعنى بنده) را تأييد مى‏كنند كه جاى شگفتى است كه چرا به آنها


1. ترجمان وحى، شماره 8، ص 8، سطر 15.

(24)


ـ جز طبرى و طبرسى ـ استناد نكرده‏اند.» زيرا در يك بحث ادبى اگر مطلبى مستند به قواعد شناخته شده باشد، نيازى به رديف كردن اسامى افرادى كه به آن قول قائلند نيست، و اگر از چند تن نام برده‏ايم، براى تحكيم مطلب كافى است. در عين حال براى راضى كردن ايشان هم كه باشد به زودى اقوال برخى از مفسران را نقل خواهيم كرد و خواهيم ديد كه اكثريت مفسران و ادبا «ان» را در آيه مزبور نافيه گرفته‏اند و اينجاست كه اكثريت مترجمان در برابر اكثريت مفسران رنگ مى‏بازد، و يا به قول ايشان رنگ و رمقى ندارد.

پيش از نقل اقوال، چند نكته را تذكر مى‏دهم:

1. لازم است در نقل عبارت ديگران كمال انصاف را رعايت كنيم و چنين نباشد كه عبارت را ناقص و يا به گونه‏اى نقل كنيم كه خواننده گمان كند كه مؤيد ماست در حالى كه چنين نيست.

ايشان در تأييد نظر خود واينكه «ان» در آيه شريفه معناى مثبت مى‏دهد، عبارتى از مكى بن ابى‏طالب نقل مى‏كنند كه او «ان» را در قرائت كسائى كه قرائت غير معروف است مثبت گرفته است، آن گاه پس از نقل عبارت مكى بن ابى‏طالب در اين باره، ادامه مى‏دهند كه: «سپس قرائت مشهور و شرح بيان آن را مى‏آورد».(1) هر كس اين جملات را بخواند چنين برداشت مى‏كند كه مكى بن ابى‏طالب مؤيد نظر آقاى خرمشاهى است، در حالى كه مكى بن ابى‏طالب فقط در قرائت كسائى آن را مثبت گرفته ولى در قرائت مشهور كه مورد بحث ماست گفته است: «حجت كسى كه لام اول را مكسور و لام دوم را مفتوح خوانده (لِتزولَ) اين است كه «ان» را به معناى «ما» ولام اول را لام نفى گرفته چون بعد از نفى واقع شده است و تقدير چنين است: «و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال»، مانند: «ما كان اللّه‏ ليذر المؤمنين» و معناى اين قرائت كوچك شمردن و تحقير مكر آنهاست.(2)

روشن است كه مكى بن ابى‏طالب در قرائت مشهور با قاطعيت جمله را منفى گرفته و حتى نقل خلاف هم نكرده است. ايشان همچنين عباراتى از ابوالبقاء عكبرى نقل كرده‏اند كه خواننده اگر دقت نكند خيال مى‏كند كه مؤيد نظر ايشان است در حالى كه چنين نيست و عكبرى در معناى آيه دو وجه ذكر مى‏كند؛ يكى اينكه «ان» براى نفى است و ديگر اينكه «ان» براى اثبات است، و جالب اينكه وجه اول را جلوتر از وجه دوم ذكر مى‏كند كه نوعى اظهار تمايل به آن است.

2. ايشان در مقاله خود پس از نقل قول ابن‏هشام كه «ان» را به معناى تأكيد و مثبت معنى كرده است، راجع به بنده نوشته‏اند: «به گمانم اگر اين قول را و قول زمخشرى را كه از بزرگان و ائمه ادب بوده‏اند، ديده بودند، يا اصلاً مقاله‏شان را نمى‏نوشتند يا تغيير عقيده مى‏دادند».(3) بايد عرض كنم كه اين سخن از بزرگوارى مانند آقاى خرمشاهى بعيد است، زيرا به طورى كه در آن مقاله آورده‏ام و در پايان اين مقاله هم به تفصيل خواهم آورد، اكثريت بزرگان تفسير و ادب «ان» را نافيه گرفته‏اند. آيا به خاطر سخن اين دو تن مى‏بايد آن مقاله را اصلاً نمى‏نوشتم و يا تغيير عقيده مى‏دادم؟

در اينجا براى اطلاع آقاى خرمشاهى و به عنوان يك فايده، دو مطلب را درباره اين دو نفر (ابن‏هشام و زمخشرى) نقل مى‏كنم، بى آنكه هدف من كاستن از شأن آنان باشد؛ فقط هدف اين است كه بگويم نبايد در شخصيت افراد ذوب شد.

در مورد ابن‏هشام كه اين همه مورد تمجيد و تجليل آقاى خرمشاهى قرار گرفته، عرض مى‏كنم او كسى است كه بسيارى از مطالب باب اول مغنى را كه قسمت اساسى كتاب اوست از كتاب الجنى الدانى فى حروف المعانى، اثر حسن بن قاسم المرادى گرفته بى آنكه به آن اشاره‏اى داشته باشد. طبق بررسيهاى محققانِ كتاب الجنى الدانى، ميان مغنى و اين كتاب، در تقسيم معانى ادوات و شواهد و مذاهب و توجيهات نحوى و معنوى و استدراكات، تشابه آشكارى وجود دارد و در موارد بسيارى عبارات و جمله‏ها و مفردات يكى هستند، و از آنجا كه ابن‏هشام مغنى را در سال 756 نوشته و مرادى در سال 749 درگذشته است، بايد ابن‏هشام از كتاب مرادى اخذ كرده باشد. اين


1. ترجمان وحى، شماره 12، ص 21.

2. مكى بن ابى طالب، الكشف عن وجوه القراءات السبع، ج 2: ص 28.

3. ترجمان وحى، شماره 12، ص 22.

(25)


در حالى است كه ابن‏هشام در مقدمه مغنى گفته است كه كسى تا به حال چنين كتابى ننوشته است، و جالب اينكه او در لابه‏لاى مغنى از افراد و كتابهاى فراوانى كه مطلبى را از آنها گرفته است نام مى‏برد ولى مرادى در ميان آنها نيست(1).

در مورد زمخشرى هم بايد گفت: در عين حال كه تفسير او مشحون از نكات تفسيرى جالبى است، ابوحيان غرناطى، استاد مسلم ادب عربى، در تفسير خود البحرالمحيط در موارد بسيارى نظرات نحوى او را رد كرده و در جايى او را يك عجمى كه در نحو ضعيف بوده معرفى مى‏كند.(2)

3. ايشان در تأييد نظر خود به چند بيت از مثنوى استشهاد كرده‏اند كه آيه مورد بحث در آنجا به صورت مثبت معنى شده است. ايشان پيش از نقل اين چند بيت و پس از نقل آن، از ملا جلال الدين مولوى تعريف و تمجيد كرده و مثنوى او را در حكم تفسير قرآن دانسته و از تأثير و نفوذ آيات قرآنى در مثنوى سخن گفته و چنين تتميم فايده كرده‏اند كه شارحان مثنوى هم در مثبت گرفتن «ان» در اين آيه از ايشان پيروى نموده‏اند.

بايد عرض كنم كه در ژرف‏انديشى و نكته‏سنجى ملاى رومى ترديدى نيست، ولى ايشان را نمى‏توان در تفسير آيات قرآنى صاحب‏نظر دانست؛ و اينكه وى از مفاهيم قرآنى تأثير پذيرفته است او را از ديگر شاعران بزرگ ادب فارسى متمايز نمى‏سازد، زيرا چيرگى ادبيات عرب و فرهنگ قرآنى بر ادبيات فارسى باعث شده است كه اكثر شاعران و فارسى‏نويسان، به‏خصوص در زمانهاى پيشين، از آيات قرآنى تأثير بپذيرند و مفاهيم قرآنى را در اشعار خود بياورند. البته چون مثنوى متنى مفصل است، طبعاً اين تأثيرپذيرى در آن بيشتر است وگرنه سعدى، حافظ(3)، سنايى، عطار، نظامى و ديگران نيز تحت تأثير مفاهيم قرآنى و حديثى بوده‏اند،(4) ولى نمى‏توان آنها را از جمله صاحب‏نظران در قرآن و حديث به شمار آورد.

در فهم كلام خدا، استناد به اشعار شاعران را نمى‏توان يك كار تحقيقى و علمى دانست. من در اينجا بى‏آنكه بخواهم از منزلت والاى ملاجلال الدين رومى در شعر و ادب و عرفان بكاهم، تأكيد مى‏كنم كه برخى از مترجمان معاصر قرآن از جمله خود آقاى خرمشاهى در درك معانى قرآنى قوى‏تر از او هستند ؛ چيزى كه هست گذشت‏زمان، پيشينيان را در هاله‏اى از قداست قرار داده است كه هرچه از ما فاصله بيشترى داشته باشند حريمشان محترم‏تر مى‏شود.

4. در قرآن كريم، مكر كافران همواره كوچك شمرده شده و در آيات متعددى مكر آنان با مكر خداوند مقايسه گرديده و مسلم است كه مكر آنان در برابر مكر خدا بسيار حقير است و خداوند خود را «خير الماكرين» معرفى كرده است:

«ومكروا و مكراللّه‏ و اللّه‏ خير الماكرين»(5) (آل عمران، 54) [آنان مكر كردند و خدا نيز مكر كرد، و خدا بهترين مكركنندگان است]. البته مى‏دانيم كه منظور از مكر خدا چاره‏سازى و مقابله با مكر آنان است.

در آيه ديگر از ناآگاهى اين مكركنندگان خبر مى‏دهد:

«ومكروا مكراً و مكرنا مكراً و هم لايشعرون» (نمل، 50)(6) [آنان مكرى كردند و ما نيز مكرى كرديم در حالى كه آنان درك نمى‏كنند].

در برخى آيات اين حقيقت مورد تأكيد قرار گرفته است كه مكر بد به صاحب آن برمى گردد و چنين كسانى در واقع با خود مكر مى‏كنند ولى نمى‏دانند:

«ولا يحيق المكر السيى‏ء الاّ باهله» (فاطر، 43) [و مكر بد جز دامن صاحبش نگيرد]، و در آيه ديگر تصريح مى‏كند كه آنان كه مكر بد مى‏كنند مكرشان نابود مى‏گردد:

«والذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد و مكر اولئك هو يبور» (فاطر، 10) [و


1. رجوع شود به مقدمه الجنى الدانى توسط محققانِ كتاب: فخرالدين قباوه و محمد نديم فاضل، ص 5 ـ 6.

2. البحر المحيط، ج 4، ص 229.

3. اين حقير كتابى تحت عنوان مفاهيم قرآنى در شعر حافظ در دست تأليف دارم كه اميدوارم هرچه زودتر فرصت تكميل آن فراهم شود.

4. رجوع شود به كتاب 1050 صفحه‏اى گزيده‏اى از تأثير قرآن بر نظم فارسى، تأليف سيد عبدالحميد حيرت سجادى، چاپ اميركبير، 1371.

5. نظير: انفال، 30.

6. نظير: انعام، 123.

(26)


كسانى كه با مكر كارهاى بد مى‏كنند عذابى شديد براى آنان است و مكرشان تباه مى‏گردد.

همچنين در آيه 30 از سوره انفال از مكر مشركان مكه درباره پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه مى‏خواستند او را زندانى كنند و يا بكشند و يا از مكه بيرون كنند و نيز از تباه شدن اين مكر به‏وسيله مكر متقابل خدا خبر مى‏دهد.(1)

از بررسى مجموع آياتى كه درباره مكر كافران و مكر متقابل خداوند آورديم، اين حقيقت رخ مى‏نمايد كه خداوند همواره مكر كافران را ضعيف جلوه مى‏دهد، و هدف از آن بالا بردن روحيه پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و مسلمانان است. در آيه مورد بحث نيز نافيه گرفتن «ان» با هدف ياد شده سازگارتر است.

اما در مورد آيه شريفه «و مكروا مكراً كبّاراً» (نوح، 22) و «انّ كيدكنّ عظيم» (يوسف، 28) بايد گفت كه اولى سخن نوح و دومى سخن عزيز مصر است كه خداوند آنها را نقل مى‏كند و هيچ كدام سخن خداوند نيست. بنابراين نمى‏توان دو آيه را شاهدى براى مانحن فيه گرفت.

5. آقاى خرمشاهى در مقاله خود فصل مشبعى را از امدادهاى غيبى خداوند به پيامبر در برابر نيرنگ كافران آورده و آن را دليلى بر بزرگ بودن مكر كافران دانسته‏اند. ما تصور مى‏كنيم كه اين موضوع نه تنها بر آن مدّعا دلالت ندارد، بلكه از بابِ نشان دادن مكر خداوند در برابر مكر كافران و در نتيجه كوچك جلوه دادن آن است، تا پيامبر بداند كه همواره تحت حمايت خداوند است و مكر كافران تأثيرى در او ندارد. حتى خداوند در قرآن برخى از داستانهاى پيامبران پيشين و توطئه‏ها و نيرنگهايى را كه قومشان در برابر آنها داشتند و نيز پيروزى نهايى پيامبران را با هدف تسلاى خاطر و آرامش دل و كاستن از نگرانيهاى پيامبر اسلام بيان كرده است: «و كلاّ نقصّ عليك من أنباء الرسل ما نثبّت به فؤادك» (هود، 120) [و هر يك از سرگذشت‏هاى پيامبران را كه بر تو حكايت مى‏كنيم، چيزى است كه دل تو را با آن آرامش مى‏دهيم].

6. نكته آخر اينكه از نظر قواعد نحوى، مكسور بودن لام اول در «لتزول» قرينه خوبى بر نافيه بودن «ان» است، چون در آن صورت لام براى جحد خواهد بود، و مى‏دانيم كه لام جحد معمولاً پس از فعل «كان» قرار مى‏گيرد، و اگر اين لام را لام جحد نگيريم مناسب‏ترين معنى در اينجا آن است كه لام را لام تعليل يا (كى) و يا لام عاقبت بگيريم، در حالى كه طبق قاعده، لام كى و لام عاقبت بعد از تمام شدن جمله مى‏آيد، مانند: «فاليوم ننجّيك ببدنك لتكون لمن خلفك آية» (يونس، 92). در اينجا لام براى تعليل است. براى لام عاقبت نيز اين آيه را مى‏توان مثال زد: «فالتقطه آل فرعون ليكون لهم عدوّا و حزنا» (قصص، 8) و از اين موارد بسيار است كه در همه جا لام پس از تمام شدن جمله آمده، در حالى كه در آيه مورد بحث لام پيش از تمام شدن جمله و ذكر خبر «كان» آمده است.

پس از اين تذكرات، اكنون مناسب است نظرات مفسران و ادبا را درباره «ان» در آيه كريمه «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» به طور اجمال نقل كنيم. با ملاحظه اين اقوال معلوم خواهد شد كه اكثريت مفسران و ادبا «ان» را در قرائت معروف و متداول


1. پيشتر اشاره كرديم كه بسيارى از شعراى ما از فرهنگ قرآنى تأثير پذيرفته‏اند و اينك چند نمونه از آن را ذكر مى‏كنيم. البته هدف ما استناد به شعر شاعران نيست، بلكه هدف جلب توجه آقاى خرمشاهى است.

در مورد تأثير نكردن مكر كافران نسبت به پيامبران:

 ناكرده مكر مكيان جان محمد را زيان

 چون عنكبوتى در ميان پروانه غار آمده

خاقانى شروانى

 سحر را تأثير نبود در عصاى موسوى

 راستى درهم نوردد حيله و نيرنگ را

صائب تبريزى

در مورد برگشتن مكر مكاران به خودشان:

 تو راستى كن و با گردش زمانه بساز

 كه مكر هم به خداوند مكر گردد باز

سعدى

راجع به مكر خدا در برابر مكر كافران كه گاهى با مهلت دادن به آنها همراه است، ناصر خسرو در قصيده‏اى با اين مطلع:

 گنبد پيروزه گونِ پر ز مشاغل

 چند بگشته است گرد اين كره گل

مى‏گويد:

 بلكه ستمكش به رنج و درد بميرد

 باز ستمكار دير ماند و مقبل

 اين همه مكر است از خداى تعالى

 منشين ايمن زمكرش اى متغافل

(27)


نافيه گرفته‏اند، در برابر اكثريت مترجمان فارسى كه آن را مثبت معنى كرده‏اند. شكى نيست كه نظر مفسران و ادبا بر نظر مترجمان ارجحيت دارد و مترجمان در برابر كارِ كارشناسانه مفسران وامدار آنان هستند.

محمد بن جرير طبرى پس از بيان اختلاف قرائتها مى‏گويد:

آنچه نزد ما درست است قرائت (و ان كان مكرهم لتزول) با كسره لام اوّل و فتحه لام دوم است، به معناى «و ما كان مكرهم...». طبرى قول به نافيه بودن «ان» را طى چند روايت از ابن عباس و حسن نقل كرده است.(1)

شيخ طوسى مى‏گويد:

(و ان كان مكرهم...) چنين نيست كه مكر آنان حجتهاى قرآن و آنچه را كه از دلايل نبوت نزد توست باطل كند.(2)

طبرسى مى‏گويد:

(و ان كان مكرهم...) يعنى مكر آنان چنين نيست كه حجتهاى قرآن را باطل كند... و معنى اين است كه (لاتزول منه الجبال)(3).

ابوالحسن ماوردى مى‏گويد:

معناى آيه چنين است: «و ما كان مكرهم لتزول منه الجبال» و اين براى حقير شمردن مكر آنهاست.(4)

فخر رازى مى‏گويد:

لفظ «ان» در «و ان كان مكرهم» به معناى «ما» و لام مكسور بعد از آن براى جحد است.(5)

ابوالمكارم حسنى مفسر شيعى و فارسى‏نويس قرن هفتم مى‏گويد:

و ان كان اين چنين بوذ اى ما كان مكرهم و ان بمعنى ما بوذ، نيست مكر ايشان. و لام جحد راست(6).

قرطبى مى‏گويد:

در آيه «و ان كان مكرهم...»، «ان» به معناى «ما» است، يعنى «ما كان مكرهم لتزول منه الجبال» و اين براى ضعف و سستى مكر آنان است(7).

ابن عطيه اندلسى مى‏گويد:

در قرائت قاريان هفت‏گانه، جز كسائى، (لتزول) با كسره لام اول و فتحه لام دوم خوانده شده... و اين بنابر آن است كه «ان» نافيه و به معناى «ما» باشد، و معناى آيه تحقير و كوچك شمردن مكر آنان است.(8)

مكى بن ابى‏طالب مى‏گويد:

در نظر كسى كه «لتزول» را با نصب مى‏خواند لام براى جحد است... و تقدير آن چنين است: «و ما كان مكرهم لتزول» و بنا بر كوچك شمردن و تحقير مكر آنهاست.(9)

حسين بن ابى‏العزّ مى‏گويد:

(ان) در اين آيه بنابر اينكه لام اول (لتزول) مكسور و لام دوم آن منصوب باشد، براى نفى است... و لام براى جحد است مانند آيه (وما كان اللّه‏ ليعذّبهم) و منظور اين است كه مكر آنان سست‏تر و ضعيف‏تر از آن است كه كوهها را زايل كند، و كوهها مثلى براى امر پيامبر است.(10)

سيوطى مى‏گويد:

(و ان) ما (كان مكرهم) يعنى اعتنايى به مكر آنان نيست و آنان فقط به خودشان ضرر مى‏رسانند.(11)

بغوى مى‏گويد:


1. جامع البيان، ج 8، ص 246.

2. التبيان، ج 6، ص 308.

3. مجمع البيان، ج 5، ص 498.

4. النكت والعيون (تفسير الماوردى)، ج 3، ص 143.

5. التفسير الكبير، ج 19، ص 144.

6. دقائق التاويل و حقائق التنزيل، ص 347.

7. الجامع لأحكام القرآن، ج 9، ص 380.

8. المحرّر الوجيز، ج 10، ص 100.

9. مشكل اعراب القرآن، ج 1، ص 407.

10. الفريد فى اعراب القرآن المجيد، ص 175.

11. تفسير جلالين، ص 261.

(28)


«و ان كان مكرهم» به معناى «و ما كان مكرهم» است.(1)

ابوالبركات نسفى مى‏گويد:

در آيه «و ان كان مكرهم.... »كان تامه و ان نافيه و لام براى تأكيد آن است و نقل خلاف هم نمى‏كند(2).

ابوزرعه مى‏گويد:

بنابر قرائت غير كسائى (يعنى قرائت مشهور) «ان» در آيه «و ان كان مكرهم» به معناى «ما» و لام براى جحد است.(3)

ابوالبركات ابن الأنبارى مى‏گويد:

«ان» در آيه «و ان كان مكرهم» به معناى «ما» است و تقدير آن چنين است: «و ما كان مكرهم» و براى كوچك شمردن و تحقير مكر آنان است(4)

شريف لاهيجى مى‏گويد:

كلمه «ان» در «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» به معناى «ما» نافيه است، اى و ما كان مكرهم...(5)

سيد عبداللّه‏ شبّر مى‏گويد:

در اين آيه «ان» نافيه و لام براى تأكيد نفى است و معناى آيه چنين است كه مكر آنان ضعيف‏تر از آن است كه كوهها را بركند، و منظور دين پيامبران و يا دين محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است.(6)

محمد جعفر الكرباسى مى‏گويد:

در (و ان كان مكرهم) «ان» براى نفى و كان فعل ناقص است.(7)

احمد مصطفى المراغى مى‏گويد:

«و ان كان مكرهم» يعنى «ما كان مكرهم» مكر آنان آيات و معجزات پيامبران را كه مانند كوههاى استوار است از ميان نمى‏برد، و اين براى تحقير مكر آنهاست.(8)

ابن‏عاشور مى‏گويد:

جمهور (لتزول) را با كسره لام و نصب فعل مضارع بعد از آن خوانده‏اند؛ بنابراين «ان» نافيه و لام (لتزول) لام جحود است، يعنى مكر آنان كوهها را از بين نمى‏برد و اين خفيف شمردن آنهاست.(9)

محمود صافى مى‏گويد:

در «و ان كان مكرهم...» ان براى نفى است، و نقل خلاف هم نكرده است.(10)

نويسندگان لجنه قرآن و سنت مصر مى‏گويند:

منظور آيه اين است كه مكر آنان به گونه‏اى نيست كه شريعت كه مانند كوهها ثابت است، از ميان برود.(11)

بهجت عبدالواحد مى‏گويد: «و ان كان مكرهم» يعنى «و ما كان مكرهم» و «ان» نافيه است.(12)

دكتر وهبة الزحيلى مى‏گويد: در آيه «لتزول منه الجبال» لام براى جحود و «ان» به معناى «ما» است و «كان» تامّه است.(13)

اين بود برخى از نظرات مفسران و ادبا در مورد جمله «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال» كه نشان دهنده اين است كه اكثريت مفسران آن را نافيه گرفته‏اند، هرچند تعداد اندكى آن را مثبت معنى كرده‏اند. البته منظور ما در اينجا مفسران واديبانى هستند كه در اين فرصت اندك و وقت محدود به آثار آنها مراجعه كرديم، وگرنه آثار تفسيرى و ادبى ديگرى نيز هست كه ما به آنها مراجعه نكرده‏ايم و از آنها اطلاعى نداريم، ولى به قرينه آنچه ديديم مى‏توانيم بگوييم وضع آنها نيز بايد مشابه وضع اينها


1. معالم التنزيل در حاشيه تفسير خازن، ج 3 ص 52.

2. تفسير النسفى، ج 2، ص 266.

3. حجة القراءات، ص 379.

4. البيان فى غريب اعراب القرآن، ص 61.

5. تفسير شريف لاهيجى، ج 2، ص 648.

6. تفسير شبّر، ص 391، چاپ اسوه.

7. اعراب القرآن، ج 4، ص 222.

8. تفسير المراغى، ج 5، ص 167 ـ 168.

9. التحرير و التنوير، ج 7، ص 250.

10. الجدول فى اعراب القرآن، ج 13، ص 210.

11. المنتخب فى تفسير القرآن الكريم، ص 371.

12. الاعراب المفصل لكتاب اللّه‏ المنزل، ج 6، ص 57.

13. التفسير المنير، ج 13، ص 270.

(29)


باشد.

در اينجا سخن را به پايان مى‏بريم با اين آرزو كه موضوع مورد بحث بيشتر روشن شود و آنچه مى‏گوييم و مى‏نويسيم از باب جدال و مراء نباشد، و از خداوند مى‏خواهيم كه ما را در فهم آيات قرآنى كمك كند و به آنچه حق است رهنمون شود.

اميدوارم كه از اين بحثهاى طلبگى، غبارى بر دل جناب خرمشاهى ننشيند و ايشان خود داورى كنند. البته اگر ايشان را مجالى براى نوشتن مقالى ديگر در اين زمينه باشد ما را از خواندن آن ملالى نخواهد بود و از آن استقبال خواهيم كرد.

(30)